آخرالزمان (بررسی نشانه های ظهور)

اللهم عجل لولیک الفرج

آخرالزمان (بررسی نشانه های ظهور)

اللهم عجل لولیک الفرج

آخرالزمان (بررسی نشانه های ظهور)

این وبلاگ برای ارائۀ پیشگوییهای گوناگون در بارۀ نشانه های ظهور امام مهدی(علیه السّلام) و رویدادهای آخرالزّمان است که بیشتر آنها برگرفته از کتابهای زرتشتیان، یهودیان، مسیحیان و مسلمانان، به ویژه آیات قرآن کریم و روایات اسلامی می باشند، و خوانندگان گرامی را از رویدادهایِ پیشِ رویِ جهان آگاه می سازند.

بایگانی

۱ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بابل در آخرالزّمان

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۰۲:۳۵ ب.ظ

تاریخچۀ بابل
شهر «بابِل» که واژه اش از واژۀ اَکَدِی «باب اِیلِی» به معنای «دروازۀ خدا»، ریشه می گیرد، از شناخته شده ترین شهرهای جهان کهن و پایتخت کشور بابل بود که در 2000 ق.م بر کنارۀ شاخه ای از رود فرات ساخته شد، و همواره زیستگاه گروههای گوناگونی بوده است، و اکنون تپه ها و ویرانه هایی از آن در 85 کیلومتریِ جنوب بغداد و 5 کیلومتریِ شمال حِلَّه بر جای مانده اند.
کشور باستانی بابل -بنا بر آنچه برخی تاریخ نویسان و جغرافی دانان یادآور شده اند- سرزمینی گسترده میان رودهای دجله و فرات و در کناره های آن دو بود که شهر بابل و بخشهای پیرامونش را که با گذر زمانها حِلَّه، مُسَیِّب، مِدْحَتیّه، مَحاوِیْل، اسکندریّه، هاشمیّه، کوفَه و کَرْبَلا نامیده شدند، در بر می گرفت، و تمدّنهای گوناگونی در آنجا پدیدار شده اند، و زادگاه یا زیستگاه پیامبرانی مانند نوح و ابراهیم(علیهما السّلام) بوده است.
بی گمان، نَبُوکَدْ نَصَّر (بُخْتُ نَصَّر) از بزرگترین و شناخته شده ترین پادشاهان بابل است که امپراتوری بزرگ کَلْدانِی را از عراق تا سوریه و فِلَسْطِین و کِیلِیکِیه(1) گسترانید، و در روزگار وی، در سال 600 ق.م، ساختمان برج بابل، مشهور به باغهای آویزان که پرستشگاهی چند اشکوبه برای مَرْدُوک -بزرگترین خدایان پرستش شونده نزد بابلیان- بود، و یکی از شگفتیهای هفت گانۀ روزگار کهن به شمار می آمد، پایان یافت، و سرانجام، این برج بلند با شهر بابل، در سدۀ نخست پیش از میلاد مسیح(علیه السّلام)، در پیِ زلزله ای سخت ویران شد.
نبوکد نصّر یک بار در سال ۵۹۷ ق.م بر فلسطین یورش برد و شهر أُورْشَلِیم یا بَیْتُ الْمَقْدِس را گشود و شاه یهودیان را بر کنار کرد و پسرش را جای وی گمارد و گروهی از ایشان را اسیر کرد و به بابل آورد. سپس بار دیگر، در پیِ سرکشی یهودیان و پشتیبانی مصریها از آنان، در سال 586 ق.م سوی فلسطین و مصر لشکر کشید و با مصریان جنگید و بر فرعونشان چیره شد، و یهودیان را یک سال در اورشلیم در تنگنا افکند و بر آن شهر یورش برد و آنجا را با پرستشگاهش ویران، و گنجینه هایش را چپاول کرد و بسیاری از زیندگانش را کشت و شاه یهودیان و شماری از بزرگان و بیش از هفت هزار تن از سربازان و فن آورانشان را اسیر کرد و به بابل آورد. یهودیان سالیان دراز تلخی خواری و دربند بودن را چشیدند تا آنکه کوروش هخامنشی پادشاهِ دادگستر ایران در سال 539 ق.م به بابل لشکر کشید و پس از گرفتن این شهر و افزودن کشور بابل به استانهای ایران، یهودیان را رهایی بخشید و به ایشان فرمان داد که به اورشلیم بازگردند و پرستشگاه خود را بازسازی کنند.(2)


یادکردن بابل در کتاب مقدّس و قرآن کریم
در تورات، از شهر بابل به زشتی یاد و از ویرانی آنجا خبر داده شده ‌است که به زودی در بارۀ آن سخن خواهیم گفت، و در قرآن کریم، سورۀ بقره، آیۀ 102، نیز نام بابل آمده است:

«و پیروی کردند آنان (یهود) آنچه را که شیطانها در قلمرو سلیمان خواندند،
و سلیمان ناسپاسی نکرد، ولی شیطانها ناسپاسی کردند که جادو و آنچه را که
بر دو فرشتۀ هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود، به مردم می آموزند...».

 

بابل، شهری بدشگون
از روایات اسلامی برمی آید که بی گمان، شهر بابل نخستین زمینی است که بتی در آن پرستیده شده است، و از سرزمینهای زیر و رو شده ای می باشد که نمازگزاردن در آنجا ناپسند است، و این شهر در روزگاران کهن دو بار شکنجه شده است، و واپسین شکنجه کردن آنجا و سرزمینهای پیرامونش در سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام) خواهد بود.
از ابو صالح غِفاری روایت شده است:

بی گمان، علی پسر ابو طالب(رضی الله عنه) از بابل گذر کرد و در آن حال، اذان گو نزدش آمد و او را
به [زمان](3) نماز عصر آگاه کرد. چون از آنجا بیرون رفت، به اذان گو فرمانِ اذان داد و نماز را بر پا کرد.
و هنگامی که نماز را به پایان برد، فرمود: بی گمان، دوستم(صلّى الله علیه و سلّم) مرا از اینکه در مینِ
 گورستان نماز گزارم و از اینکه در بابل نماز گزارم باز داشت؛ زیرا آنجا دورشده از مهربانی خدا است(4).

شایان یادآوری است که بی گمان، مراد امام علی(علیه السّلام) از «دوستم»، همان پسر عموی گرامی اش محمّد رسول خدا(صلّى الله علیه و آله) می باشد.
از حُجْر حَضْرَمِی پسر عَنْبَس نقل شده است که گفت:

با علی پسر ابو طالب سوی نَهْرَوان رفتیم تا آنکه در بابل بودیم نماز عصر فرا رسید.
گفتیم: نماز. چیزی نگفت. گفتیم: نماز. چیزی نگفت. هنگامی که از آنجا بیرون رفت،
نماز گزارد، و فرمود: در زمینی که سه بار فرو برده شده است، نماز نمی گزارم(5).

جُوَیْرِیَه پسر مُسْهِر گفته است: پس از کشتنِ خوارج، با امیر مؤمنان(صلوات الله علیه) باز می گشتیم تا آنکه وارد سرزمین بابل شدیم، نماز عصر فرا رسید. امیر مؤمنان(علیه السّلام) فرود آمد و مردم فرود آمدند. فرمود:

ای مردم، بی گمان، این سرزمینی دورشده از مهربانی خدا می باشد که در روزگار سه بار شکنجه
 شده است، و آن، یکی از سرزمینهای زیر و رو شده و نخستین زمینی می باشد که بتی در آن پرستیده
 شده است، و بی گمان، برای پیامبر  و سفارش شدۀ پیامبری روا نیست که در آنجا نماز گزارد...(6).

خَوارِج (شورشیان) همان گروه گمراهی از مسلمانان اند که میان آنان و سپاه امام علی(علیه السّلام) نبرد مشهوری در بخش نَهْرَوان -بین واسِط و بغداد-، در سال 38 هـ.ق، روی داده است(7).
مراد از «سفارش شدۀ پیامبر»، همان کسی است که جانشین پیامبر می باشد، و مردم را به آیین وی فرا می خواند؛ مانند خود امیر مؤمنان علی(علیه السّلام) که سفارش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) بود.
عُمَر از مردی -مرادش ابو مِخْنَف است-، از عمویش پسر مخنف نقل کرده است که گفت: گویا، بی گمان، به پدرم -مخنف پسر سُلَیْم- می نگرم(8)، در حالی که وی با علی در بابل می رفت، و او می فرمود:

بی گمان، در بابل زمینی است که فرو برده شده است. پس چهارپایت را بران تا شاید
بیرونِ از آنجا نمازِ عصر گزاریم. گفت: چهارپایش را راند و مردم چهارپایانشان را در پیِ او
راندند و هنگامی که از پل صَرات(9) گذشت، فرود آمد و با مردم نمازِ عصر گزارد(10).

ابو حَنِیفَۀ دِینَوَری، در بیان رفتن علی(علیه السّلام) با سپاهش سوی نبرد صِفِّین، آورده است:

... پس، آن گاه که صبح کرد، میان مردم فریاد کوچ کردن سر داد و رفت و هنگامی که به نشانه های
 شهر بابل رسید، به کسانی از همراهانش که با وی می رفتند، فرمود: بی گمان، این شهری است
 که بارها فرو برده شده است؛ پس اسبانتان را برانید و زمامهایشان را شُل کنید تا از جایگاه شهر
 بگذرید، و شاید ما بیرونِ از آنجا به نمازِ عصر برسیم. پس، راند و راندند چهارپایانشان را و از مرزِ
شهر بیرون رفت، در حالی که بی گمان، نماز فرا رسیده بود. فرود آمد و با مردم نماز گزارد(11).

نبرد صِفِّین همان درگیری مشهوری است که میان سپاه امام علی(علیه السّلام) و سپاه معاویه، در بخش صفّین -در مرزهای سوریه بر کنارۀ غربی فرات-، در سال 37 هـ.ق، روی داده است(12). 


پیش بینیِ شهادت امام حسین(علیه السّلام) در بابل
در احادیث اسلامی آمده است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله)، پس از زاده شدن نوۀ بزرگوارش حسین(علیه السّلام)، از شهادت وی در سرزمین بابل که کربلا بخشی از آنجا بود، خبر داده است، و برای همین، هنگامی که امام حسین(علیه السّلام) خواست از مکّه سوی کوفه برود، برخی خویشان و دوستانش او را از این کار باز داشتند.
ابن عَساکِر در کتابش آورده است: عَمْرَه دختر عبدالرحمان نامه ای به او -حسین(علیه السّلام)- نوشت، در حالی که آنچه را وی می خواست انجام دهد، بر او بزرگ (خطرناک) جلوه می داد و از وی می خواست که فرمانبردار باشد و به مردم بپیوندد، و به او خبر می داد که بی گمان، وی سوی جایگاه بر خاک افتادنش می رود، و می گفت: گواهی می دهم، بی گمان، حدیث گفت من را عایشه که وی شنید که رسول خدا(صلّی الله علیه و سلّم) می فرمود:

«حسین در سرزمین بابل کشته می شود».

چون نامه اش را خواند، فرمود: پس ناگزیرم از جای بر خاک افتادنم، و روانه شد.(13) 
نیز از امام صادق(علیه السّلام) نقل شده است که پیامبر(صلّی الله علیه و آله) در بیان چگونگی جایگاه کشته شدن حسین(علیه السّلام) هنگامی که وی کودکی در آغوش مادرش بود، به دخترش فاطمه(علیها السّلام) فرمود:

جایگاهی است که به آن کربلا گفته می شود، و آنجا سرزمین سختی
و گرفتاری برای ما و برای این گروه از مردم (مسلمانان) می باشد(14).


فرودآمدن گرفتاریها بر بابل در آخرالزّمان
در کتاب مقدّس نوشتاری از سخنان خداوند بر زبان اِرْمِیا پیامبر(علیه السّلام) آمده است که می نماید، وی از روی دادن جنگ و ویرانی در سرزمینهای بابل و فروافتادن فرمانروای خود بزرگ بین آنجا در آخرالزّمان خبر می دهد:

«از میان بابل فرار کنید و از زمین کلدانیّین بیرون آیید ...* زیرا اینک من جمیع امّتهای عظیم
را از زمین شمال بر‏می انگیزانم و ایشان را بر بابل می آورم و ایشان در برابر آن صف آرایی
خواهند نمود و در آن وقت گرفتار خواهد شد ...* به سبب خشم خداوند مسکون نخواهد شد،
بلکه بالکل ویران خواهد گشت ...* بنا بر این، یَهُوَه صَبایوت، خدای اسرائیل، چنین می گوید:
اینک من بر پادشاه بابل و بر زمین او عقوبت خواهم رسانید ...* آواز جنگ و شکست عظیم در
 زمین است* ... ای بابل، از برای تو دام گستردم و تو نیز گرفتار شده، اطّلاع نداری ...* خداوند
اسلحه خانۀ خود را گشوده، اسلحۀ خشم خویش را بیرون آورده است ...* تیراندازان را به
ضدّ بابل جمع کنید. ای همگانی که کمان را زه می کنید، در برابر او از هر طرف اُردو زنید تا
احدی رهایی نیابد ...* ... لهاذا خداوند می گوید که جوانانش در کوچه هایش خواهند افتاد،
و جمیع مردان جنگی اش در آن روز هلاک خواهند شد ...* و آن متکبّر ‏لغزش خورده، خواهد
افتاد، و کسی او را نخواهد برخیزانید، و آتش در شهرهایش خواهم افروخت که تمامی حوالی
 آنها را خواهد سوزانید ...* خداوند می گوید: شمشیری‌ بر کلدانیان‌ است‌ و بر ساکنان‌ بابل
‌ و سرورانش‌ و حکیمانش ...* ... شمشیری بر خزانه هایش است و غارت خواهد شد*(15
)».

گفتنی است، بی گمان، «یَهُوَه صَبایُوت» به معنای «خدایِ فرماندۀ لشکرها» می باشد، و بنا بر آنچه برخی کارشناسان بر این باورند که مراد از «جمیع امّتهای عظیم از زمین شمال» در پیشگویی ارمیای پیامبر(علیه السّلام)، همان برخی مردمان اروپا و امریکا زینده در بخشهای شمالی کرۀ زمین می باشند که در سال 2003 م با رهبری جورج واکِر بوش بر عراق یورش بردند، و مراد از «پادشاه خود بزرگ بین بابل»، همان صدّام فرمانروای عراق بود که میان سران جهان در روزگار ما آخرالزّمان بیشترین خود بزرگ بینی را داشت.
بی گمان، نُوسْتْرْاَدَمُوس، پیشگو و ستاره شناس مشهور فرانسوی، از پیشگوییهای اِرْمِیا پیامبر(علیه السّلام) بهره گرفته و از یورش گروههای گوناگون زینده در شمال کرۀ زمین بر بابل خبر داده است:

پادشاه اروپا مانند گِریفون خواهد آمد،
همراه با آنان که از اَکیلون می باشند.
سپاهی بزرگ از سرخ و سفید را فرماندهی خواهد کرد.
و آنان سوی پادشاه بابل خواهند رفت(16).

با نگاه به آنکه امریکا بزرگترین دولت در جهان کنونی می باشد و بر سراسر اروپا چیره است، می تواند مراد از «پادشاه اروپا»، همان رئیس جمهوری امریکا باشد.
نوسترادموس پادشاه اروپا را به گریفون -شیردال- همانند کرده است که جانوری افسانه ای با تن شیر و سر و دو بال عقاب می باشد، و چنان که می دانید، در روزگار ما عقاب نماد نیروی هوایی و شیر نماد نیروی زمینی شده است.
واژۀ «اَکیلون» (Aquilon) در افسانه های رومی خدای باد شمال است. بنا بر این، مراد نوسترادموس از «آنان که از اَکیلون می باشند»، همان زیندگان برخی بخشهای شمال کرۀ زمین، مانند مردم اروپا و امریکا و هم پیمانان جورج واکر بوش در جنگ با عراق در سال 2003 م می باشند، و مقصود از «پادشاه بابل»، همان صدّام فرمانروای عراق است.(17)
از روایات اسلامی بسیاری بهره گرفته می شود که بی گمان، شهرها و روستاهای بابل و زیندگانش، در آخرالزّمان، به ویژه پس از درخشیدن ستاره ای دنباله دار از مشرق، دچار گرفتاریهای بزرگی می شوند، و ما در اینجا، به یادآوری حدیثهایی که در آنها واژۀ «بابل» آمده است، بسنده می کنیم.
بی گمان، درخشیدن بزرگ ستارۀ رنج که «گیسوی شیطان» نامیده می شود و برای مردمان سختی و ناخوشی پدید می آورد، از نشانه های نزدیک شدن زمان قیام قائم(علیه السّلام) می باشد، و آن، ستارۀ دنباله دار ناشناخته ای است که در ماه رمضان سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام) از سوی مشرق در آسمان پدیدار می شود و میان خورشید و زمین جای می گیرد و با نیروی کششیِ زمین به آن نزدیک می شود و گردش می چرخد و اندک اندک درون هوای فشردۀ پیرامونش می رود، و هنگام برخوردش با آن، صدایی مانند صدای توفیدن ابر پدید می آید، و چون عنصر آهن دارد که در بسیاری از دنباله دارها یافت می شود، با رنگ تلایی یا زعفرانی می سوزد، و سه یا هفت شبِ پیاپی برای زمینیان نورافشانی می کند، و با گازها، گردها و سنگهای همراهش، تندبادی سرخ پدید می آورد که هوای آسمان را سرخ می کند و بر روی زمین شهابهای بسیاری فرو می باراند، و سپس، از آن ستارۀ سوخته شهابی بزرگ می ماند که با صدایِ سختی، در بامداد روز جمعه میانۀ ماه رمضان، زمان برآمدن خورشید در مکّه، در مشرق زمین فرو می افتد، و در این هنگام، خورشید پنهان و زمین تاریک می شود، و مردم می ترسند و دچار گرفتاریهای سختی می شوند(18).
امام علی پسر ابو طالب(علیهما السّلام)، در بیان نشانه های ظهور قائم(علیه السّلام)، فرمود:

... در سرزمین بابل گرفتاریها فرود می آیند...(19).

امیر مؤمنان علی(علیه السّلام)، در بیان نشانه های قیام قائم(علیه السّلام)، فرمود:

... در بابل ناخوشیِ سختی روی می دهد؛ پس در آنجا آفریدگانِ
فراوانی نابود می شوند، و فرو برده شدنِ بسیاری خواهد بود...(20).

جُوَیْرِیَه عَبْدِی پسر مُسْهِر(21) نقل کرده است که امیر مؤمنان علی پسر ابو طالب(علیه السّلام) فرمود:

با سرورم علی(علیه السّلام) در نهروان بودیم و هنگامی که از کارزار آسوده شدیم، ما [و](22)
او در سرزمین بابل فرود آمدیم، در حالی که نزدیک بود خورشید پنهان شود و وی نماز نگزارده بود.
گفتم: ای سرور من، چرا نماز نمی گزاری؟ فرمود: ای جویریه، این، سرزمینی می باشد که دو بار
ناخوشی دیده است، و چشم به راه سومین می باشد. پس، هنگامی که گذشتیم، خورشید پنهان
شد. دیدم سرورم بی گمان، میان دو لبش با عربی یا سُرْیانی سخنی گفت و خورشید بازگشت.
فرمود: ای جویریه، اذان بگو. پس، اذان گفتم و نماز گزاردیم. هنگامی که نماز را به پایان بردیم،
ستارگان تو در تو (انبوه) شدند. گفتم: ای سرور من، بی گمان، دو بار را یادآور شدی، پس، سومین
 بار کی خواهد بود؟ فرمود: ای جویریه، هر گاه در سرزمین بابل پُل ساخته شود و بزرگ ستارۀ
[دنباله دار](23) از مشرق بدرخشد، در آن هنگام، بر روی پُلِ آنجا لشکرهایی کشته می شوند(24).

بی گمان، بازگرداندن خورشید از رویدادهای بیرون از توان بشر و شگفت انگیزی است که با فرمان خدای متعالی، برای برخی پیامبران و سفارش شدگان آنان(صلوات الله علیهم)، مانند یُوشَع پیامبر و امام علی(علیهما السّلام)، روی داده است.
ابو جارود گفته است که شنیدم جویریه می گفت:

علی(علیه السّلام) ما را از کَرْبَلا سوی فرات برد و چون به بابل رسیدیم، به من فرمود: ای جویریه،
این جایگاه چه نامیده می شود؟ گفتم: ای امیر مؤمنان، اینجا بابل است. فرمود: آگاه باش، بی گمان،
 برای هیچ پیامبر و سفارش شدۀ پیامبری روا نیست در سرزمینی که دو بار شکنجه شده است،
نماز بگزارد. گفت: گفتم: ای امیر مؤمنان، اکنون عصر و بی گمان، نماز واجب شده است! فرمود:
تو را آگاه کردم که بی گمان، برای پیامبر و سفارش شدۀ پیامبری روا نیست در سرزمینی که دو بار
 شکنجه شده است و چشم به راه سومین می باشد، نماز بگزارد. هر گاه بزرگ ستارۀ دنباله
 [داری](25) بدرخشد و پلِ بابل ساخته شود، بر سر آن سد هزار نفر کشته می شوند(26)،
[به گونه ای که](27) اسبان تا پایانۀ سُمهایشان [در خون](28) فرو می روند(29).(30)

چون شهر کنونی حلّه، مرکز استان بابل، به شهر باستانی بابل نزدیک است، و میان بغداد -پایتخت- و نجف و کربلا -دو شهر مقدّس- جای دارد، و شاخه ای از فرات از این شهر می گذرد، راهها و پلهای حلّه دارای جایگاهی راهبردی می باشند. بنا بر این، مراد امام علی(علیه السّلام) از پلِ بابل یکی از پلهای نوساز جای گرفته در این شهر است.
بر کسی پوشیده نیست که بی گمان، مقصود از «فرورفتن اسبان تا پایان سُمهایشان در خون» در این حدیث، همان فرورفتن چرخهای خودروهای ارتشیِ به کار رونده در آخرالزّمان در خون کشته های نبرد بر روی پل بابل است.
شایان یادآوری است، بی گمان، نیروهای خزر و ترکی که با پشتیبانی امریکا، اروپا، اسرائیل، گرجستان، ترکیه، ارمنستان و آذربایجان در قَفْقاز جنوبی گرد می آیند، پس از درخشیدن بزرگ ستاره ای دنباله دار در ماه رمضان سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام)، با فرماندهی شَرُوسِی بر ایران یورش می برند، و جنگ میان آنان و ایرانیان با فرماندهی مَرْوْزِی تا پایانه های ماه ذی قعده همان سال پایدار می ماند، و سپس شروسی با نیروهایش سوی عراق می رود، و پس از گرفتن بصره و واسِط، سوی بغداد می شتابد تا اصهب مروانی، فرمانروای عراق، را یاری کند، و در پیِ آن، شروسی و اصهب با نیروهایشان بر کوفه یورش می برند. در این هنگام، میان نیروهای خزر، ترک و عربهای بیابانی با نیروهای کوفی پیرو هاشمی شیصبانی و همتایانش، نبرد بزرگی روی می دهد، و یورشگران بر کوفه با دست پاسداری کنندگانِ آنجا سرگرم می شوند، و شمار بسیاری از دو گروه کشته می شوند، بی آنکه یکی بر دیگری پیروز گردد، و در جوشش این درگیریهای سخت، ناگهان سپاه سفیانی از دمشق می رسد و با آن دو گروه می جنگد و بر هر دو چیره می شود و نابودشان می کند.
بنا بر این، بی گمان، نیروهایی که در جنگی خونین بر یکی از پلهای بابل در بخش حلّه کشته می شوند، بیشترشان از سربازان لشکرهای اصهب مروانی و شروسی یهودی اند که از بغداد بر کوفه یورش می برند، و کمترشان از سربازان لشکرهای سفیانی اند که از کوفه بر بغداد می تازند، و در پیِ افتادن بدنهای کشته شدگان این کارزار بزرگ درون فرات و بوی بدِ بدنها و خونها، مردم سه روز از این رود دوری می جویند، و در اینجا، یادآوری روایتی که برخی گوشه های جنگ روی دهنده بر سر پل بابل را برای ما آشکار می کند، شایسته است.
اَصْبَغ پسر نُباتَه گفت که شنیدم امیر مؤمنان -علی-(علیه السّلام) به مردم می فرمود:

... شورش سفیانی با پرچم سرخی که فرماندۀ آن مردی از بنی کلب است ... و سد و سی
هزار تن را سوی کوفه می فرستد، و در رَوْحاء(31) و فاروق(32) فرود می آیند. شست
هزار تن از آنان می روند تا آنکه در کوفه، جایگاه قبر هود(علیه السّلام) در نُخَیْلَه(33) فرود آیند.
پس یورش برده می شود بر آنان(34) در روزِ آرایش در حالی که فرمانروایِ مردم بسیارزورگوی
حق ستیزی است که به او کاهن(35) جادوگر گفته می شود، و فرمانروا میان پنج هزار تن
از کاهنان از شهر زورا سوی آنان می رود، و بر پل آنجا هفتاد هزار تن کشته می شوند، به
گونه ای که مردم، برای خونها و بوی بد بدنها، سه روز از فرات دوری می جویند(36)، و از
کوفه هفتاد هزار دوشیزگانی که پوشش و روبندشان برداشته نمی شود، اسیر می گردند
تا آنکه در کجاوه ها(37) گذاشته و به ثَوِیَّه(38) برده شوند، و آن [نزدیک](39) غَرِی(40)
است، ... پس، هنگامی که ایشان در آن حال اند(41)، ناگهان سوارانِ یمانی و خراسانی روی
می آورند، در حالی که مانند دو اسب همدوش در پیشتازی بر یکدیگر پیشی می گیرند...(42).

بنا بر آنچه هویداست، بی گمان، مراد از «روزِ آرایش» در این حدیث، همان روز عید قربان است که برابر یا روز دهم ذی حجّه و از عیدهای بزرگ در اسلام می باشد، و روزِ آرایش نامیده شده است؛ زیرا بی گمان، مسلمانان در آن روز خود، خیابانها و بازارها را می آرایند و برای شادمانی بیرون می روند، و گمان می کنم که مقصود از «فرمانروایِ مردم بسیارزورگوی حق ستیزی است» در روایت، همان اَصْهَب مَرْوانِی، رهبر زیندگان جزیره(43) و عراق(44) و واپسین زمامداران اَمَوی از نژاد مَرْوان حِمار در آخرالزّمان است که در ماه صفر سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام) رهبری جنبشی را که پیشتر در سرزمینهای جزیره آغازیده شده بود، می پذیرد، و سپس در همان سال بر کشور عراق چیره می شود، و با شَیْصَبانِی هاشمی در کوفه پیمان می بندد، و سپاهش با فرماندهی عَوْف سُلَمِی با ایران می جنگد، و بر سوریه یورش می برد، و گمانی نیست در اینکه مراد از «زَوْرا» در اینجا، همان زورای کهن یا شهر کنونی بغداد می باشد.


رفتن سپاه سفیانی درون بابل
بی گمان، عُثْمان سُفْیانِی پسر عَنْبـَسَه، پس از چیره شدن بر بیشتر سرزمینهای شام، سپاهی بزرگ را در آغازه های ماه ذی حجّه سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام)، از دمشق سوی عراق می فرستد، و آنان بخشهای راهبردیش، مانند مَوْصِل، بغداد، بصره و سرزمین بابل، بویژه شهر کوفه، را می گیرند، و کارهای زشتی چون کشتن، اسیرگرفتن، ویران ساختن و چپاول را در بارۀ عراقیها روا می دارند. سپس، سفیانی گروهی از سربازانش را سوی اِسْتَخْر، سِیسْتان، ری، خُراسان، مدینه و مکّه می فرستد.
رِبْعِی پسر حِراش گفته است که شنیدم حُذَیْفَه پسر یَمان می گفت:

رسول خدا(صلّى الله علیه و سلّم) آشوبی که میان مشرقیها و مغربیها خواهد بود، را یاد کرد
و فرمود: پس، هنگامی که ایشان در آن حال اند، ناگهان سفیانی، در جوشش آن آشوب، از درۀ
خشک بر آنان می شورد تا آنکه در دمشق فرود آید. پس، دو سپاه را می فرستد: سپاهی سوی
 مشرق، و سپاهی سوی مدینه. [پس، سپاه مشرق می رود](45) تا آنکه در سرزمین بابل، در
شهر دورشده از مهربانی خدا و جایگاه پلید فرود آیند. پس، بیش از سه هزار تن را می کشند
و در آنجا [شکمهای](46) بیش از سیسد زن را می دَرَند و سیسد تن از سران بنی عبّاس را
می کشند. سپس سوی کوفه سرازیر می شوند و آنچه را پیرامون آنجاست، ویران می کنند
 و رو به شام بیرون می آیند. پس، پرچمِ هدایتی از کوفه بیرون می آید و در دوری دو شب از
آنجا(47)، به آن سپاه می رسد، و آنان را می کشند و خبردهنده ای از ایشان رهایی نمی یاید،
و آنچه را از اسیران و داراییهای گرفته شده در دستِ آنان است، رها می سازند...(48).

مراد پیامبر(صلّى الله علیه و آله) از «آشوبی که میان مشرقیها و مغربیها خواهد بود»، همان درگیری خونین بزرگی است که در دمشق میان نیروهای عبّاسی مشرقیِ سیاه نشان و نیروهای قیسی و بربر مغربیِ زردنشان، در ماه رمضان سال ظهور امام مهدی(علیه السّلام)، روی می دهد. 
چنین می نماید که مقصود از «شهر دورشده از مهربانی خدا و جایگاه پلید» در این روایت، همان بغداد باشد، و چنان که می دانید، هرچند بغداد پاره ای از سرزمین باستانی بابل نبود، بخشی از آن کشور به شمار می آمده است، و امّا بودن سیسد تن از سران بنی عبّاس در بغداد و کشتن آنان در آنجا با دستان سپاهیان سفیانی در آخرالزّمان، کاری ناشدنی است؛ زیرا بغداد پایگاه فرمانروایی بنی عبّاس در دولت نخستین آنان بوده است. بنا بر این، گمان می رود که هنگام رونویسی حدیث، بخشی از نوشتارهای آن افتاده یا در نقلش، در هم ریختگی و نادرستی روی داده باشد.
از  جابر جُعْفِی نقل شده است که ابو جعفر [باقر(علیه السّلام)](49) فرمود:

سفیانی، پس از آمدن به کوفه و بغداد، سپاهیانش را در سرزمینها می پراکند. پس، از فرارود،
ترسی(50) از خراسانیان به او می رسد. پس مشرقیها بر آنان با کشتار روی می آورند و
سپاهشان از میان(51) می رود. پس، هر گاه خبر آن رویداد به وی برسد، سپاه بزرگی را
سوی اِسْتَخْر(52) می فرستد که بر ایشان مردی از بنی اُمیّه است. پس، برای آنان نبردی
در قُومِس(53)، درگیری ای در دُولابِ(54) ری و جنگی در مرزهای زَرَنْج(55) خواهد بود. پس،
در آن هنگام، سفیانی فرمان کشتار کوفیها و مدنیها را می دهد، و آن گاه، پرچمهای سیاه
از خراسان روی می آورند که بر همۀ مردم جوانی از بنی هاشم است که در کف راستش
خالی است و خداوند کارش و راهش را آسان می کند. سپس برای وی درگیری ای در
مرزهای خراسان است ... سپس، در پیِ درگیری(56) ری، درگیری ای در مدائِن(57) خواهد
بود، و در عاقِرْقَوْفا(58) نبردی نابودگر و ریشه برانداز می باشد که هر رهایی یافته ای
از آن خبر می دهد، سپس، در پیِ آن، سربریدنی بزرگ در بابل خواهد بود، و در زمینی
از سرزمین نَصِیبِین(59) جنگی خواهد بود. سپس گروهی از سرزمین سیاه عراق(60)
بر اَخْوَص می شورند، و آنان همان بهترینان(61) می باشند که بیشترشان از کوفه
 و بصره اند، تا آنکه آنچه را از اسیران کوفه در دو دست وی است، رها سازند(62).

گفتنی است، بی گمان، سربریدن بزرگ در سرزمین بابل که در این حدیث به آن اشاره شده است، با دستان نیروهای سپاه سفیانی روی می دهد.
بدان که بی گمان، اَخْوَص (چشم فرورفته) از ویژگیهای سفیانیِ دورشده از مهربانی خدا، رهبر شامیان در آخرالزّمان، می باشد.


رفتن سپاه خراسانی درون بابل
بنا بر آنچه امام علی‏(علیه السّلام) از آن خبر داده است و آنچه در دیگر احادیث اسلامی یافت می شود، بی گمان، پس از واپسین نزدیکیِ کاملی که میان بهرام (مرّیخ) و کیوان (زحل) پیش از ظهور امام مهدی‏(علیه السّلام) روی می دهد، زمین لرزه ها پیاپی می شوند، و سپاه هاشمی خراسانی با فرماندهی شعیب تمیمی پسر صالح، با پرچمهایی سیاه و کوچک، از سمرقند سوی عراق می آیند و بخشهای راهبردیش، مانند بصره، بغداد و سرزمین بابل، بویژه شهر کوفه، را می گیرند، و سپاهیان سفیانی و دیگر دشمنان امام مهدی‏(علیه السّلام) را نابود می کنند، و زمینۀ زمامداری آن بزرگوار در این سرزمین و دیگر جاها را فراهم می سازند.
امیر مؤمنان علی(علیه السّلام)، در بیان رویدادهای آخرالزّمان، فرمود:

... آگاه باشید، برای شما، پس از زمانی، چیز نو و شگفتی خواهد بود که با آن، برخی گفتارهای
من را خواهید دانست، و برای شما برهانهای گوناگون و  درستی آنها، هنگام درخشیدن
بهرام و کیوان با نزدیکیِ دقیق(63)، آشکار خواهد شد. در این هنگام، تکانها و لرزشها
 پیاپی روی خواهند داد، و از کنارۀ جیحون سوی بیابان بابل پرچمهایی روی می آورند...(64).

جَیْحُون یا آمُو دَرْیا پرآبترین رود آسیای میانه است که از کوههای هندوکُش و کوههای پامِیر سرچشمه می گیرد، و بخشی از مرزهای طبیعی افقانستان و تاجیکستان را پدید می آورد، و پس از آنکه از افقانستان بیرون می آید، از مشرق ترکمنستان می گذرد، و بخشی از مرزهای‌ طبیعی ازبکستان‌ و ترکمنستان‌ را پدید می آورد،‌ و سپس‌ به ازبکستان‌ می رود و در دریاچۀ آرال می ریزد(65).
مراد از «کنارۀ جیحون»، همان سرزمینهای جای گرفته در شمال رود جیحون اند که به آنها «فرارود» گفته می شود، و بیشتر خراسان را در بر می گیرند، و شهر سمرقند، جایگاه شورش شعیب تمیمی، در آن است.


بابل، مرکز جهان
در پایان این گفتارمان در بارۀ سرزمین بابل و رویدادهای آنجا در گذشته و آینده یادآوری می کنیم، همان گونه که مردمان در روزگاران کهن، شهر بابل را میانۀ عراق و عراق را میانۀ جهان برمی شمردند، شیعیان دوازده امامی بر این باورند که در آخرالزّمان، شهر کوفه که بخشی از سرزمین بابل می باشد، مرکز عراق، و عراق مرکز جهان خواهد شد؛ زیرا بی گمان، امام مهدی(علیه السّلام) پس از آنکه در مدینه آشکار می شود و در مکّه قیام می کند، با همراهانش به عراق می آید و کوفه را پایگاه رهبری خویش بر جهانیان می گرداند.
-------------------------------------------------------------
1. «کِیلِیکِیه» بخشی کهن در جنوب شبه جزیرۀ آناتولی در ترکیه که بر کنارۀ دریای مدیترانه و جنوب کوههای توروس جای دارد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
2. بهره گرفته شده از: منابع گوناگون.
3. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
4. تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 180 (ترجمۀ نویسنده).
5. تاریخ بغداد، ج 8، ص 269 (ترجمۀ نویسنده).
6. بحار الأنوار، ج 33، ص 439، ب 23، ح 647، با نقل از: تأویل الآیات الباهرة (ترجمۀ نویسنده).
7. بهره گرفته شده از: برخی منابع.
8. در نسخۀ چاپی وقعة صفّین تکیه شده بر آن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «إنّی لأنظر» یافت می شود که به «کأنّی أنظر» اصلاح و ترجمه گردید.
9. صَرات: ... همان رودخانه ای است که از نهر عیسی، در سرزمینی که به آن مُحَوَّل گفته می شود، آغاز می شود، و میان آنجا و بغداد یک فرسنگ است (معجم البلدان، ج 3، ص 399، درگاه «الصَّراة»، ترجمۀ نویسنده).
10. وقعة صفّین، ج 1، ص 135 (ترجمۀ نویسنده).
11. الأخبار الطوال، ج 1، ص 166 (ترجمۀ نویسنده).
12. بهره گرفته شده از: برخی منابع.
13. تاریخ مدینة دمشق، ج 14، ص 209 (ترجمۀ نویسنده).
14. تفسیر فرات الکوفیّ، ص 171، ح 219 (ترجمۀ نویسنده).
15. کتاب مقدّس، عهد عتیق، ص 80-1178، کتاب اِرْمِیا نبی، ب 50 ، بند 37-8 .
16. نوشتارهای نوسترادموس به زبان فرانسوی و برگردان آن به زبان انگلیسی، سانتوری 10، رباعی 86 (ترجمۀ یکی از دانشمندان معاصر).
17. بی گمان، در روشن کردن این پیشگویی نوسترادموس از برخی منابع بهره برده ایم.
18. بهره گرفته شده از: منابع گوناگون.
19. إلزام الناصب، ج 2، ص 184، خطبۀ بیان 2 (ترجمۀ نویسنده).
20. إلزام الناصب، ج 2، ص 161، خطبۀ بیان 1 (ترجمۀ نویسنده).
21. در نسخۀ چاپی التشریف بالمنن تکیه شده بر آن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «جویریّة ابن قدامة السعدیّ» یافت می شود که به «جویریّة ابن مسهر العبدیّ» اصلاح و ترجمه گردید.
22. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
23. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
24. التشریف بالمنن، ص 367، ملحقات، ح 538 (ترجمۀ نویسنده).
25. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
26. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از بحار الأنوار، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «قتلوا» یافت می شود که به «قتل» اصلاح و ترجمه گردید.
27. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
28. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
29. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از بحار الأنوار، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «تخوضه» یافت می شود که به «تخوض» اصلاح و ترجمه گردید.
30. بحار الأنوار، ج 41، ص 9-178، ب 109، ح 14، با نقل از: بصائر الدرجات (ترجمۀ یکی از دانشمندان معاصر).
31. رَوْحاء: آبادی ای از آبادیهای بغداد کنار نهر عیسی نزدیک سِنْدِیَّه است (معجم البلدان، ج 3، ص 76، درگاه «الروحاء»، ترجمۀ نویسنده).
32. در نسخۀ چاپی بحار الأنوار تکیه شده بر آن، در نوشتار عربی حدیث، در اینجا «الفارق» یافت می شود که سازگار با آنچه در سرور أهل الإیمان آمده است، به «الفاروق» اصلاح و ترجمه گردید. «فاروق» -بنا بر آنچه در برخی احادیث آمده است- جایی میان برس و فرات است، و بُرْس -چنان که در معجم البلدان، ج 1، ص 384، درگاه «برس»، آمده است- جایگاهی در سرزمین بابل می باشد که در آن نشانه هایی از بُختُ نَصَّر هست.
33. نُخَیْلَه: -کوچک شدۀ نَخْلَه- جایی نزدیک کوفه سوی شام است (معجم البلدان، ج 5، ص 278، درگاه «النخیلة»، ترجمۀ نویسنده). و «نخیله» اکنون همان بخش جنوبی گورستان وادیِ سلام در نجف است که نزدیک شمال آرامگاه امام علی(علیه السّلام) جای دارد، و گوری در آنجا می باشد که گفته می شود گور هود پیامبر(علیه السّلام) است، ولی از برخی احادیث اسلامی بهره گرفته می شود که آن گور یهودا، نخستین فرزند یعقوب پیامبر(علیه السّلام)، می باشد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
34. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از بحار الأنوار، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «فیهجمون إلیهم»، و در سرور أهل الإیمان «فیهجمون علیهم»، یافت می شود که به «فیُهجَم علیهم» اصلاح و ترجمه گردید.
35. «کاهِن» کسی است که از چیزهای پنهانِ آینده خبر می دهد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
36. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از بحار الأنوار، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «تحمی» یافت می شود که به «یحتمی» اصلاح و ترجمه گردید.
37. مراد از «کجاوه ها» در این حدیث، همان خودروهای جا به جا کنندۀ به کار رونده در آخرالزّمان اند؛ مانند خودروهای باری و دیگران.
38. «ثَّوِیَّه» در روزگاران کهن گورستانی برای زیندگان کوفه در پشت آنجا بود، و اکنون بخشی در شمال شرقی شهر نجف می باشد که آرامگاه کمیل پسر زیاد نَخَعِی -از همراهان امام علی(علیه السّلام)- و پیرامون آن را در بر می گیرد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
39. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
40. «غَرِی» جایگاهی در پایانه های پشت کوفه می باشد که پس از ثَوِیَّه، در جنوب حَنّانَه تا جنوب نُخَیْلَه در گورستان وادیِ سلام، جای دارد، و در روزگاران کهن در شرق این بخش دو ساختمان نیکو بودند که به آن دو «غریّان» گفته می شد، و در غرب آن، پیش روی بلندی ای که نَجَف نامیده می شود و بر کنارۀ دریای نجف جای دارد، سه تپۀ سفید بودند که امیر مؤمنان علی(علیه السّلام) میان آنها به خاک سپرده شد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
41. مرادش آن است: هنگامی که لشکرهای سفیانی در حال یورش، کشتار و اسیرگرفتن می باشند.
42. بحار الأنوار، ج 52، ص 4-272، ب 25، ح 167، با نقل از: سرور أهل الإیمان (ترجمۀ نویسنده).
43. مراد از «جَزِیْرَه» در اینجا همان بخش شمالی سرزمینهای میان دو رود دِجْلَه و فُرات است که از جنوب شرقی ترکیه و شمال و شرق سوریه آغاز می شود و به درون کشور عراق تا تکریت بر کنارۀ باختری دجله و حدیثه بر کنارۀ خاوری فرات کشیده می شود، و مَیّافارِقِین، مارِدِین، شانْلِی اُورْفا، رَقَّه، مَوْصِل، تَکْرِیت و حَدِیثَه از شهرهای آن می باشند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
44. مقصود از «عِراق» در اینجا همان بخش جنوبی سرزمینهای میان دو رود دِجْلَه و فُرات و پیرامون آن دو است که از سامرا بر کنارۀ خاوری دجله و هیت بر کنارۀ باختری فرات آغاز می شود و تا پایانۀ آبادان در جنوب غربی ایران و پایانۀ بصره در شمال کویت کشیده می شود، و سامَرا، هِیْت، رَمادِی، فَلُّوجَه، بَغْداد، کَرْبَلا، حِلَّه، کُوفَه، نَجَف، کُوت و بَصْرَه از شهرهای آن می باشند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
45. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
46. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
47. دوری دو شب از کوفه را در روزگار ما می توان نزدیک به 80 کیلومتر برآورد کرد.
48. جامع البیان، ج 19، ص 1-310، ح 29131 (ترجمۀ نویسنده).
49. میان دو کروشه از افزوده های ما هست.
50. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از الفتن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «فرعه» یافت می شود که سازگار با آنچه در نسخۀ چاپی از «العرف الوردیّ» آمده است، به «فزعة» اصلاح و ترجمه گردید.
51. در نسخۀ چاپی الفتن تکیه شده بر آن، در نوشتار عربی حدیث، در اینجا «نجیهم» یافت می شود که سازگار با آنچه در نسخۀ چاپی از این کتاب در مصر آمده است، به «بجیشهم» اصلاح و ترجمه گردید.
52. «اِسْـتَخْر» در روزگاران کهن شهری بزرگ در 60 کیلومتری شمال شرقی شهر کنونی شیراز (7 کیلومتری شمال تخت جمشید) بود که پس از سدۀ چهارم هجری قمری، با گسترش شیراز، از رونق آن کاسته شد، و رو به ویرانی نهاد، و اکنون نشانه ها و ویرانه هایی از آن شهر در بخش مَرْوْدَشت در استان فارس بر جای مانده اند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
53. «قُومِس» -عربی شدۀ کومِش- در روزگاران کهن سرزمینی پهناور در دامنه های جنوبی رشته کوههای البرز بود که میان ری و نیشابور جای داشت، و دامغان و سمنان از شهرهای شناخته شدۀ آن می باشند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
54. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از الفتن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «بدولات» یافت می شود که سازگار با آنچه در نسخۀ چاپی از «العرف الوردیّ» آمده است، به «بدولاب» اصلاح و ترجمه گردید.
«دُولاب» در روزگاران کهن روستایی از روستاهای شهر ری در شمال شرقی آن بود، و اکنون بخشی در جنوب شرقی شهر تهران می باشد، و بر کنارۀ چپ راه خراسان جای دارد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
55. «زَرَنْج»- عربی شدۀ زَرَنْگ- در روزگاران کهن پایتخت کشور سیستان بود که اکنون نشانه ها و آوارهایی از آن پیرامون دریاچۀ هامون بر جای مانده است، و امروزه شهری با نام زرنج یافت می شود که مرکز استان نیمروزِ افغانستان است و در شرق با شهر زابُل در استان سیستان و بلوچستانِ ایران همسایه می باشد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
56. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از الفتن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «وقعتی» یافت می شود که سازگار با آنچه در نسخۀ چاپی از «العرف الوردیّ» آمده است، به «وقعة» اصلاح و ترجمه گردید.
57. «مَدائِن» شهری کهن است که بر کنارۀ دجله جای دارد، و در 32 کیلومتری جنوب شرقی بغداد می باشد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
58. «عاقِرْقَوْفا» یا «عَقْرَقَوْف» آبادی ای از آبادیهای کهن بغداد بود، و اکنون در 30 کیلومتری شمال غربی بغداد جای دارد، و در آنجا تپه هایی باستانی یافت می شوند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
59. «نَصِیبِین» شهری کهن است که در شمال سرزمینهای جزیره در استان مارْدِین ترکیه جای دارد، و در جنوب همسایۀ شهر قامِشْلِی سوریه می باشد، و میان آن دو چیزی مگر مرز نیست، و یکی از شاخه های رود خابور از آن دو شهر می گذرد (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
60. در همۀ نسخه های چاپی یافت شده نزد ما از الفتن، در نوشتار عربیِ حدیث، در اینجا «سوادهم» یافت می شود که به «سواد العراق» اصلاح و ترجمه گردید. مراد از «سرزمین سیاه عراق»، همان سرزمینهای سرسبز پُردرخت و کِشته از روستاها و کشتزارهای جای گرفته در جنوب سرزمینهای میان دو رود دِجْلَه و فُرات و پیرامون آن دو می باشند، و این سرزمینها، برای بسیاریِ سرسبزی رو به سیاهیِ باغهایش، به این نام نامیده شدند (بهره گرفته شده از: برخی منابع).
61. در روایات اسلامی آمده است که بی گمان، برخی همراهان و یاوران امام مهدی(علیه السّلام) از بهترینانِ عراقی اند.
62. الفتن، ص 9-218، جزء 4، ح 869 (ترجمۀ نویسنده).
63. گفتنی است، میان بهرام (مرّیخ) و کیوان (زحل) هر دو سال یک بار نزدیکی روی می دهد. از دیدگاه منجّمان کهن، نزدیکی دقیق آن است که دو ستاره، در یک برج، با یک درجه و دقیقه گرد آیند، و بنا بر سخن دانشمندان نجوم نوین، نزدیکی دقیق آن است که دوری میان دو ستاره، در دیدگاه بینندۀ زمینی، کمتر از پنج درجۀ نجومی باشد.
64. مشارق أنوار الیقین، ص 266، خطبۀ تَطَنْجِیَّه (ترجمۀ نویسنده).
65. بهره گرفته شده از: برخی منابع.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۴:۳۵
خادم گمنام